سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

کیمیا و سینا

سرزدن بابایی ازوبلاگ

بانام ویاد خدای مهربون وباعرض سلام وادب به همسرعزیزم نازی جونم که زحمت کشیدواین وبلاگ زیباوماندگارروایجادکردوباعرض سلام خدمت شما گلهای زیبای زندگیم سیناوکیمیا. بالاخره بابایی وقت کردوپس از18ماه که ازایجادوبلاگ گذشته چندجمله ای روبراتون بنویسه درهمین جا ازاین تاخیرطولانی ازنازی جون وشما عذرخواهی میکنم فرصت روغنیمت شمرده ومراتب عشق و ارادتم روتقدیم شماعزیزان می نمایم .نازی جونم  همسری گلم خیلی دوست دارم واقعا زحمت زیادی کشیدی . کیمیادخترگلم وسینا پسرعزیزم خیلی دوستون دارم شما امیدهای زندگیم هستین وتمام تلاشم برای رشدوشکوفایی شماست به مامان خوب ومهربونتون عشق بورزیدواونوهیچوقت تنها نذارین برای شما زحمات زیادی کشیده خیلی ازشبها که شما م...
14 مهر 1391

باز آمد بوی ماه مهر، ماه مدرسه

فرشته های نازنین مامان!امروز دهم مهرماهه و مامان خانم تنبل تازه اومده خاطرات روز اول مهر شما رو بنویسه بازم مثل همیشه معذرت عزیزای نازنینم! امسال مدرسه دخترک نازمو عوض کردیم و برای همین روز اول مهر همراهیش کردم.راستشو بخوای مامانی منکه اونروز خیلی استرس داشتم و وقتی با هم وارد مدرسه شدیم حس کردم تو هم عجیب احساس غریبی میکنی اما خدار رو شکر هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دوتا از دوستای پارسالتو دیدی،اونا هم مدرسه شونو عوض کرده بودن انگار دنیار رو بهت داده باشن یه نفس کشیدیو با اونا رفتی و دیگه هم مامان طفلی رو تحویل نگرفتی اما من تا وقتی کلاستو مشخص کردن اونجا موندم و بعدش رفتم اداره.دیگه واسه خودت خانم شدی قرار شده امسال بعد از مدرسه بیای خونه...
10 مهر 1391

براي نازنينم سيناي عشقم

پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! ... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی پســ ـرم... مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی اين زن بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!"  و اون میزنه زیر گریه.... زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باشی. بلد باشی. باید یاد بگیری  که نازش ...
26 شهريور 1391

افطاری اداره مامانی

امسالم مثل هرسال شب تولد امام حسن مجتبی (ع) افطار دعوت اداره بودیم و چون توی اون جلسه از فرزندان ممتاز همکاران تجلیل میشد منو دختر باهوشم به همراه خاله نگار و هلن عسلی زودتر رفتیمواولاش خیلی عالی بود و بعد از دادن جایزه ها وقتی میخواستیم افطار کنیم هلن کوچولوی شیطون آب جوشو روی پاش ریخت و جیگر همه ما رو سوزوند الهی بگردم طفلی خیلی گریه کرد . طفلی خاله نگارم بدون اینکه چیزی بخوره راهی بیمارستان شد امان از دست شما فرشته های شیطون تا بیاین بزرگ بشین ....   ...
25 مرداد 1391

عکسای تولد دختر گلم و پسر نازنینم

سلام خوشگلای مامان ! جندروزی میشه که میخوام عکسای تولدتونو براتون بذارم اما امان از این مامان تنبل ، ولی خودمونیم چون ماه رمضونه بعد از اداره که میام مثل یه جنازه میفتم و میدونم شما فرشته های نازم بازم مامان طفلی رو خواهید بخشید.خوب بریم سر اصل مطلب... تولد کیمیای خوشگلم تولد پسر گلم ...
24 مرداد 1391

سینای نازم ، امید زندگیم تولدت مبارک

پسرم، امروز تو پنجمین سال زندگیت رو پشت سر می گذاری و وارد یه دوره جدید می شی . آدمای بیشتری رو می شناسی و ارتباط های جدید و شناختن که بزرگترین درد زندگیه .   می فهمی که تو زندگی جز بازی های کودکانه و احساسات ناب یه روح پاک، زشتی هایی هم هست. سختی هایی هم هست می فهمی که قضاوت می شی بی اونکه بپرسن چرا ؟ می فهمی حتی فرصت دفاع نداری گاهی . اما همۀ دار و ندار من: توی زندگی جز همۀ اینا، چیزهایی هست که می شه بواسطه اونها بهتر باشی و لبخند بزنی، به واسطه صداقت مثال زدنی که داری، دوستایی که تو رو ورای جنس و جنسیتت و فقط به خاطر انسان بودنت، دوستت دارن، سلامتی که خدا بهت دا...
14 مرداد 1391

ماموريت بابايي و تنهايي ما

خوشگلاي من! دو شب ميشه كه ما خونه باباجون ميخوابيم آخه بابايي مهربون رفته ماموريت و تا آخر هفته هم نمياد و چون مامان شجاعي دارين به خونه باباجون پناه برديم هرچند سينايي كه همون شب آخر دائم با بابايي ميگقت پاشو الان برو ما ميخوايم بريم خونه باباجون. خلاصه فكر ميكنم اين مدت به شما كه خوش ميگذره اما من طفلي دلم خيلي واسش خيلي تنگ شده ، خداكنه زودتر جمعه بيادددددد     ...
25 تير 1391

دخترم ،اميدم، تولدت مبارك

  دخترم ، برگ گلم غنچه ی خوش رنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشمهای خسته ام عشق تو آواز صبح زندگی ست مهر تو آغاز لطف و بندگی ست سر گذار بر شانه های مادرت بوسه زن بر گونه های زرد من خانه ام سبز از صدای شاد توست مادرت مست از نوازش های توست اشک های سرد خود را پاک کن گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن كيمياي نازم اميد زندگي مامان تولد ده سالگيت مبارك...... دخترم! تو را که می بینم، لذت می برم، زیباتر از من شده ای، قوی تر، حتی مهربان تر.   چقدر خداوند مرا دوست دارد که با بودن تو، من مادر شده ام. چقدر خوشحالم که تو هستی! کاش بمانم و...
22 تير 1391

چاخان های جدید آقا سینا

پسر خوشگلم تازگیها خیلی چاخان کردنو یاد گرفتی و به محض اینکه با من یا بابایی کار داری میگی مامانی جونم یا بابایی جونم قربونت برم عزیزدلم که اینقدر با محبتی هرشب موقع خواب بايد حتما دست منو نوازش كني تا خوابت ببره و بعد از اينكه خوابيدي ميبرمت روي تخت خودت.. هروقت از كنارت رد ميشم حتما دستاي منو مي بوسي الهي مامان فدات بشه مهربونم ا   ميدوارم هميشه همينطور سبز و مهربون باشي و هيچ وقت گرد غم رو چشماي نازت نشينه....... ...
19 تير 1391