سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

کیمیا و سینا

سینای گلم : فرهنگ لغت سیناخان از اولین حرف زدنهاش تا حالا

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;}   آب ← آبه**بابا ← بابا**مامان ← م...
19 اسفند 1389

کیمیای گلم : جشن تکلیفت مبارک

دختر خوشگلم امروز توی سالن آموزشکده سما براتون جشن تکلیف گرفتن.الهی قربونت برم که با اون چادر صورتی خوشگلت مثل فرشته ها شده بودی عزیزم تموم اون لحظات نگات که میکردم با خودم میگفتم ای خدا یعنی این فرشته کوچولو همون دختر فینگیل منه که حالا اینقدر خانم شده خیلی حس قشنگی بود بابایی هم مثل من بود با همه گرفتاری که سرکار داره بازم بخاطر تو اومده بود خانمی قربونت برم دیگه از این به بعد باید خیلی مواظب رفتارات باشی گلم هرچند به نظر من هنوز خیلی بزرگ نشدی منم تا سن تکلیف واقعیت که توی تیره بهت سخت نمیگیرم مامانی با اون دل بزرگ و مهربونت برام دعا کن دعاهای تو الان خیلی مستجاب میشه  تقدیم به دختر خوشگلم جشن تکليف  &nb...
1 اسفند 1389

کیمیای خوشگلم : اربعین 6 سال پیش

سلام دختر گلم دیروز اربعین بود و ما طبق روال هرسال برات شله زرد نذر داشتیم آخه میدونی خوشگلم تفریبا شش سال پیش منو بابا روز اربعین رفته بودیم قبرستون و تو اون موقع ۳ ساله بودی داشتیم برمیگشتیم که تو رو بابایی گذاشت روی نیمکت که یه کم استراحت کنه تو هم که تو شیطونی کم نداشتی از همون بالا به سر اومدی روی آسفالت و سرت به اندازن یه گردو رفت تو همون موقع نذر کردم که اگه کاریت نشده باشه برات هرسال روز اربعین شله زرد نذری بدم خدای مهربونمم که قبول کرد و دختر گلم کاریش نبود صدهزار مرتبه شکر ...
10 بهمن 1389

سینای گلم : رفتن به مهد

امروز صبح که شما رو بردم مهد جلوی در مهدت گفتی مامان تو پایین نیا میخوام خودم برم وای که چقدر منو خاله نگار بهت خندیدیم و تو هم مثل آقاها خودت از ماشین پیاده شدی و با دستای کوچولوت با ما بای بای کردی فدات بشم پسمل خوشگلم دیگه داری بزرگ میشی فقط میشه همیشه اینطوری باشی آخه وقتایی که بدقلقی میکنی دل مامانی تا ظهر برات نگرانه عزیزکم ...
10 بهمن 1389

سینای گلم : مریض شدی دوباره

عزیزدل مامان بازم سرما خوردی و ایندفعه سینوسات چرک کردن الهی فدات بشم مامانی روز پنج شنبه بردمت دکتر عمه اینات آخه خانم دکتر خودت فقط صبحها میشینه و اون برات پنی سیلین نوشت الهی قربونت برم که مثل آقاها گریه نکردی منکه میدونم چه دردی داره امروز دوباره بردمت پیش دکتر خودت بقول خودت همون دکتری که شکلات میده اونم گفت که اصلا نیازی به آمپول نبوده گفت کاش بهم زنگ میزدی ببخشید مامانی که الکی درد کشیدی انشاالله که دیگه بهتر بشی و باز دوباره صدای خنده های شیرینت توی خونه بپیچه ...
9 بهمن 1389

سینای گلم

پسرک نازم بازم حس میکنم مریض شدی فکر کنم  سرما خوردی آخه هنوز یک ماه پیش سه تا آمپول گنده زدی مامانی خداکنه زودتر خوب بشی و نیاز به دکتر پیدا نکنی. صبح از خواب که بیدار شدی اومدی پیشمو گفتی مامان من تب دارم آ دست بزن پیشونیم داغه یه کم دارو دوا بده من بخورم الهی مامان فدای اون حرف زدنت بشه خوشگلکم  بعدهم با کلی ناز بردمت مهد الهی توی مهد مشکلی برات پیش نیاد تا ظهر ثانیه شماری میکنم که ببینمت عزیز دلم ...
7 بهمن 1389

اربعین حسینی

سلام بر حسين و اربعينش، سلام بر اربعين و زائرانش! و سلام بر اندوه هاي دل آنان كه به سوغات بر مزار كشتگان، عشق بردند و به مويه نشستند. به شوق زيارت صحن و سراي جان فزايت، اربعين شهادتت را به سوگ مي نشينيم، يا حسين! ...
6 بهمن 1389

سینای گلم : خوابیدن روی تخت خودت

پسر نازم سلام دیشب بالاخره تونستم راضیت کنم که بری توی اتاق خودت و روی تختت بخوابی اما تا من اومدم توی اتاقمون تو بهویی گریه کردی آبجی کیمیا اومد پیشت آروم شدی اما نصفه شب با صدای آرومت که داشتی منو صدا میکردی بیدار شدم بهم گفتی من اومدم اینجا مامانی ولی نه روی تخت شما نمیخوابم همین پایین میخوابم الهی مامان فدات بشه آخه تو بگو چکارت کنم دل منو بابایی دیشب برات خیلی سوخت و بابای مهربونت گفت بهت بگم بیای رو تخت ما بخوابی اما دیگه باید جدا بشی عزیزدل مادر تازه یه کم دیر شده آبجی کیمیا از همون اول جدا میخوابید و هنوزم دختر گلم یک شب با ما نخوابیده اما تو شیطونک  پسر گلم دیگه زشته که شما با ما بخوابی هرچند دل من برای صدای نفسات خیلی تنگ میشه...
4 بهمن 1389