سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

کیمیا و سینا

یک روز به یاد موندنی برای کیمیای نازم

دختر گلم امروز رفتی اردو خیلی خوشحال بودی امیدوارم بهت خوش بگذره و حسابی کیف کنی صبح میگفتی مامان یکی از دوستامو مامانش اجازه نداده بیاد چون میترسه که بیاد و کاریش بشه منم بهت گفتم خوب مامانی حق داره چون میترسه با این رانندگیهای الان اتفاقی براش بیفته منم خیلی میترسم اما چون تو خیلی دوست داری به خدا توکل کردم اما تو گفتی ولی مامان از قیافه تو که ترسیدن معلوم نیست آخه خوشگلم انشاالله وقتی مامان شدی میفهمی من چی میگم توی این دوره زمونه واقعا بچه بزرگ کردن ترس داره دوستت دارم دختر گلم ...
6 ارديبهشت 1390

سینای گلم : هنر آقا سینا

دیروز ابجی کیمیا میخواست یه کتابچه زبان درست کنه و نیاز به قیچی داشت و خلاصه وقتی کارش تموم شد از اونجایی که خیلی مرتبه اونو همونجا گذاشت من بیچاره هم که توی آشپزخونه طبق معمول سرگرم بودم یهو دیدم جیغ کیمیا در اومد و گفت : " مامان بیا سینا موهاشو برید" اومدم دیدم بعععله آرایشگری در حد تیم ملی یه کم بالاتر از موهای پیشونیتو قیچی زده بودی حالا نه روی خنده داشتم و نه میتونستم با تو که مثل بچه خرگوشا ترسیده بودی دعوا کنم آخه خودت بگو چکارت کنم دفعه اولت که نبود مامانی این دفعه سوم بود که از این هنرا میریختی صبح که میخواستم ببرمت مهد یه عالمه با موهات ور رفتم تا یه کم قایمشون کنم اما بازم دیده میشد امان از دست تو بچه ...
4 ارديبهشت 1390

درد دل مامانی با فرشته هاش

سلام گلای خوشگلم امروز دلم خیلی گرفته یعنی از دیشب همینجوریم آخه گردن بابایی دیشب خیلی خیلی درد میکرد جوری که نمیتونست حتی دستشو تکون بده میدونین دکتر گفته دیسک بین مهره های گردنش سیاه شده خلاصه میگفت میخواد استعفا بده یا خودشو از کار افتاده کنه خیلی دلم گرفت چرا هرچی نذر میکنم خداجونم جواب نمیده آخه بابایی واقعا گناه داره که با این سنش اینقدر درد بکشه یا خودشو بخواد از کار افتاده بکنه تو رو خدا شما دو تا فرشته نازم براش دعا کنین شماهایی هم که مثل فرشته ها میاین به ما سر میزنین ازتون خواهش میکنم با دلای پاکتون برای همسری من دعا کنین ...
1 ارديبهشت 1390

یه خبر بد

میخوام یه خبر بد بدم .میدونم که دل کوچکتون نباید غمگین بشه ولی باید بدونین که این رسم روزگاره همیشه یه کسایی میان و یه کسایی میرن ۱۶فروردین نوه عمه من که یه دختر ۲۰ ساله بود تو تصادف رانندگی فوت کرد وبا مرگش شوک بزرگی به همه فامیل وارد کرد دختر مهربون وقشنگی بود که خیلی زود پرپر شد طفلی فقط ۳ سال داشت که مامان و بابای مهربونش هم توی تصادف فوت کردن و اون با خواهرش و دو تا برادرش وقتی که نیاز شدیدی به آغوش گرم پدرو مادر داشت تنها موندن   انشاالله خدا به خواهر وبرادراش صبر بده شما هم مثل من برا ی آرامش روحش دعا کنین همچنین از همه شما عزیزانی که این وبلاگو میخونین خواهش براش طلب مغفرت کنین هرچند فکر کنم که امرزیده هس...
18 فروردين 1390

عیدتون مبارک

سلام گلهای خوشگلم عیدتون مبارک مامان آرزو میکنه که تا همیشه مثل الان شاد و سرحال باشین میدونم دارم با تاخیر بازم تبریک میگم اما بازم شما ببخشین این مامان تنبل و ژرمشغله روخوب حالا بریم سر اصل مطلب امسال عید موقع سال تحویل منو بابایی بیدار بودیم اما شما دوتا فرشته کوچولو خواب بودین آخه سال تحویل ساعت ۲ و ۵۰ دقیقه و ۴۵ ثانیه بودهرچند کیمیا جون گفته بودی که بیدارت کنم اما دلم نیومد مامانی خلاصه که منو بابایی یه عالمه آرزوهای قشنگ برای همه کردیم و بعد خوابیدیم صبح عید هم مثل هرسال اول رفتیم خونه باباجون و بعد خونه مامانی و حدودا ساعت ۳ بعداز ظهر به همراه خاله مریم و خاله مینا و پارسا شیطون و عمو محسن و مامانی و عمه مریم به...
12 فروردين 1390

کیمیای خوشگلم : شاگرد اول مامان

دختر نازم کارنامه ترم اولتو گرفتی و مثل همیشه پر از بیست بود الهی قربونت برم دختر درسخونم هرچند بعضی وقتا شیطون میره   توی جلدتو مامانو برای مشقات اذیت می کنی اما بازم خیلی گلی عزیزدل مامان    ...
28 اسفند 1389

تولد نی نی عمه و عمو

نوزدهم بهمن عمه زهره یه نی نی خوشل آورد و یکی دیگه به دختر عمه هاتون اضافه شد عزیزای دلم شما دوتا با دیدنش خیلی ذوق می کنین راستی اسمش مهلا هست سینای گلم از اون وقت دائم میگی منم یه نی نی میخوام که مهلا باشه وقتی هم بهت میگم من دیگه دوست ندارم نی نی بیاد میگی خوب بابا بیاره خودشم بهش شیر بده الهی مامان قربونت بره گلکم   شونزدهم اسفندم نی نی عمو چشمای خوشگلشو به این دنیا بازکرد خیلی ملوسه دیگه با دیدن اون شما دوتا دائم میگین ما هم نی نی میخوایم چرا فاطمه و هدیه آبجی دارن اما ما نداریم الهی فداتون بشم انشاا... وقتی خودتون مامان و بابا شدین میفهمین که همین دوتا رو توی این دوره زمون ...
25 اسفند 1389

سینای گلم : پسر شیطونم

پسر گلم امروز نهار خونه خاله مریم دعوت بودیم       تو و پارسا هم که توی فضولی لنگه ندارین با پارسا رفته بودین توی کارتن بخاری خاله اینا منم از فرصت استفاده کردمو ازتون چندتا عکس گرفتم ببینشون عزیزکم  پسرای شیطونمون در حال ورود به جعبه  پسرخاله های مهربون پسرکم در حال کندن دونه های محافظ بخاری عشقش همین کاره گلکم در حال باز کردن جای بیشتر برای خودشونه پسر متفکر من اختتامیه فضولیشون به قربونتون بشم الهی         ...
25 اسفند 1389

معذرت مامان

سلام فرشته های نازم                       خیلی وقته نتونستم براتون چیزی بنویسم آخه تو اداره خیلی درگیر بودم و توی خونه هم که شما دو تا شیطون برام وقتی نمیذارین حالا اومدم خیلی چیزا رو براتون اگه خدا بخواد بنویسم ...
19 اسفند 1389