سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

کیمیا و سینا

بازم ماموریت مامانی اما همراه با دو تا شیرین زبونم

گلای خوشگلم چند وقت پیش برام یه ماموریت پیش اومد و فرقش با بقیه ماموریتام این بود که شما دو تا عسلک به همراه دو تا خاله مهربونتون و پارسا نفسی همراهم بودین و من از این بابت خیلی خوشحال بودم،هرچند جای بابایی خیلی خالی بود اما در کل خیلی خوش گذشت فقط همون روزی که من نبودم و کارداشتم یه خورده واسه خودم سخت تر بود اما چون شب نیمه شعبان بود خاله جونا شما عسلا رو حسابی بیرون برده بودن و کلی حال کرده بودین...ممنونم خواهرای گلم!!! ...
20 تير 1392

عکس های جشن پایان سال گل پسر مامان

اولین برنامتون اجرای سرود ای ایران بود که همه شما فرشته ها اون رو با  هم خوندین. این عکسم مربوط به اجرای یه سرود با لهجه محلیه... این دوتا عکسم مربوط به اجرای یه سرود انگلیسی بود... اینم یه کتاب جالب هدیه پایان سال گل پسرم... این یه کتابچه جالبه که به هر جوجه یکی هدیه دادن و توش در هر صفحه راجع به همون جوجو مطالبی نوشته شده به اضافه شماره تلفن و آدرس خونه که بعدها این جوجوهای خوشگل بتونن همدیگه رو پیدا کنن... اینم عکس فرشته های معصوم با لباس و پایان نامشون...انشاا...همه شما نازنینا بتونین پله های ترقی رو یکی بعد از دیگری طی کنید. این عکسام مربوط به پایان نامتون بود عزیز...
20 تير 1392

جشن فارغ التحصیلی پسر عسلم و شروع تعطیلات تابستونی شیرین دخترم

ببخشید خوشگلای مامان که بازم این مامانی تنبل داره با تاخیر وقایع رو ثبت میکنه فدای صورت ماهتون بشم فرشته کوچولوهای مامان که همیشه این مامان گرفتار رو به خاطر کمبود و کاستیاش میبخشین، خداکنه که بتونم براتون یه مادر واقعی باشم فقط بدونین همه آرزوی من دیدن خوشبختی و خنده شما دو تا جوجو در تموم زندگیتونه...خوب بریم سر اصل مطلب   یازدهم خرداد جشن فارغ التحصیلی مهدت بود قربونت برم عزیزکم که اینقدر بزرگ شدی ساله دیگه باید بری مدرسه و من از الان دلهره مدرستو دارم نمیدونی چندتا مدرسه رو در نظر گرفتم و بعضی وقتا مثه کلاف سردرگم میشم...چندروز پیش باباجون که استرس منو میدید گفت سینا پسر باهوشیه تو هر مدرسه ای هم که بذاریش از عهده ...
30 خرداد 1392

به بزرگترین و عزیزترین مردان دنیایم...

پدرم ، آرامشم .... گاهی فراموش می کنم که اگر الان آرامشی دارم به خاطره توست ... پدرم گاهی فراموش می کنم اگر الان غرور دارم و پیش هر کسی سرم رو خم نمی کنم به خاطر توست ... پدرم دوستت دارم روز پدر رو به همه دوستان عزیزم تبریک می گم ...  ...
3 خرداد 1392

جوجه های شجاع مامان

نفسای من بازم از خودتون یه شجاعت فوق العاده نشون دادین .... قربونتون بره مامان....ماجرا از اونجایی شروع شد که هفته پیش  دندونمو کشیده بودم و چون حالم زیاد خوب نیود بابایی به همراه سینایی رفتن بیرون که یه سری کارا رو انجام بدن و در همون اثنا چون پارساجونم رفته بود نمایشگاه مارای سمی...بابای مهربون آقا سینا رو برده بود دیدن اون نمایشگاه... شب که اومدی خونه با اینکه من خواب بودم اما اومدی بیدارم کردی و با هیجان کودکانه ات از نمایشگاه تعریف کردی و آخرشم گفتی چون عکس نگرفتم باید منو فردا ببری عکس بگیرم... خلاصه فردا و دو تا فردای دیگه گذشت و پریروز عصر چون منو بابایی به حرفت گوش ندادیم مخ خاله جونو سالادکردی و خاله طفلی شما دو تا عسلکو برد...
29 ارديبهشت 1392

بدون شرح...

چشمان عروسکم را می گیرم نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد می ترسم بهانه گیر شود...! ...
29 ارديبهشت 1392

مسافرت چند روزه مامانی و سینایی

عزیز دل مامان پنج شنبه هفته پیش خیلی ناگهانی تصمیم به مسافرت گرفتم البته خودم و شما... آخه مامان جونو خاله مینا رفته بودن تهران ما هم یهو تصمیم گرفتیم بریم و بازم مثل همیشه شما رفیق مامان بودین و دخترک نازم با بابایی موندن...تجربه خوبی برات بود عزیزم چون هم با قطار رفتیم و هم با هواپیما و واسه تو که تا حالا با قطار مسافرت نرفته بودی خیلی جالب بود...توی کوپه قطار دائم از سر و کول ما بالا میرفتی ،دوتا دوستم پیدا کرده بودی و کل واگنو رو سرتون گذاشته بودین... امان از دست تو وروجک که هر جا میری شلوغی رو هم با خودت میبری...اما در کل خیلی آقا بودی و خیلی جاها با مامان راه اومدیو ازاین بابت ازتون متشکرم آقای من!تو هواپیما هم یه لحظه آرامش نداشتی و ی...
31 فروردين 1392