سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

کیمیا و سینا

سینای گلم

پسرک نازم بازم حس میکنم مریض شدی فکر کنم  سرما خوردی آخه هنوز یک ماه پیش سه تا آمپول گنده زدی مامانی خداکنه زودتر خوب بشی و نیاز به دکتر پیدا نکنی. صبح از خواب که بیدار شدی اومدی پیشمو گفتی مامان من تب دارم آ دست بزن پیشونیم داغه یه کم دارو دوا بده من بخورم الهی مامان فدای اون حرف زدنت بشه خوشگلکم  بعدهم با کلی ناز بردمت مهد الهی توی مهد مشکلی برات پیش نیاد تا ظهر ثانیه شماری میکنم که ببینمت عزیز دلم ...
7 بهمن 1389

اربعین حسینی

سلام بر حسين و اربعينش، سلام بر اربعين و زائرانش! و سلام بر اندوه هاي دل آنان كه به سوغات بر مزار كشتگان، عشق بردند و به مويه نشستند. به شوق زيارت صحن و سراي جان فزايت، اربعين شهادتت را به سوگ مي نشينيم، يا حسين! ...
6 بهمن 1389

سینای گلم : خوابیدن روی تخت خودت

پسر نازم سلام دیشب بالاخره تونستم راضیت کنم که بری توی اتاق خودت و روی تختت بخوابی اما تا من اومدم توی اتاقمون تو بهویی گریه کردی آبجی کیمیا اومد پیشت آروم شدی اما نصفه شب با صدای آرومت که داشتی منو صدا میکردی بیدار شدم بهم گفتی من اومدم اینجا مامانی ولی نه روی تخت شما نمیخوابم همین پایین میخوابم الهی مامان فدات بشه آخه تو بگو چکارت کنم دل منو بابایی دیشب برات خیلی سوخت و بابای مهربونت گفت بهت بگم بیای رو تخت ما بخوابی اما دیگه باید جدا بشی عزیزدل مادر تازه یه کم دیر شده آبجی کیمیا از همون اول جدا میخوابید و هنوزم دختر گلم یک شب با ما نخوابیده اما تو شیطونک  پسر گلم دیگه زشته که شما با ما بخوابی هرچند دل من برای صدای نفسات خیلی تنگ میشه...
4 بهمن 1389