تابستونی که گذشت
نفسای مامان، یه چند وقتیه که نتونستن براتون چیزی بنویسم اما اینبار به خاطر تنبلی و درگیریام نبوده...آخه مامانی چشمامو عمل کردمو نمیتونستم با سیستم کار کنم.الانم یه چند روزی میشه که درگیر نوشتن همین چند خط هستم، خلاصه اینکه 24 مرداد عمل چشمام بود و تموم ماه شهریور رو توی خونه کنار شما دو تا عسلک بودم و هرچند چشمام اذیتم میکردن اما با شما دو تا شیرینک خیلی خوش گذشت جوریکه به بابایی میگفتم دلم میخواد استعفا بدمو دیگه نرم سر کار... امسال تابستون سینایی من کلاس فوتبال میرفتی و بعد از کلاستم کلی با ذوق برام از زمین چمن و شوت و دروازه بانیات تعریف میکردی.هرچند توی خونه هم شما دو تا شیطونک به همراه بابایی خونه رو سه تا م...
نویسنده :
مامان
20:45