يلدايتان خجسته
تو که نیستی ، “یلدا” بلندترین شب سال نیست ؛ اوج دلتنگیست …
امشب شب يلدا بود و ما طبق معمول همه سالاي پيش اول يه سر رفتيم خونه ماماني و بعدشم خونه باباجون.خيلي شب خوب و پر از خاطره اي شد.عصر كيميا جونم كلاس زبان داشتي و با هزار دوز و كلك رفتي آخه اصلا دلت نميخواست بري و دوست داشتي زودتر بري خونه باباجون . از صبح هم رفته بودي اونجا و به مامان جون براي تداركات امشب كمك كرده بودي واسه همين بيشتر از ماها ذوق رفتنو داشتي اما زورت به مامان خانمت نرسيد و مجبور شدي بري كلاس.بعد از رسوندنت به كلاس به مناسبت شب يلدا رفتم و براي بابايي مهربون يه هديه ناقابل خريدم .فقط خدا كنه خوشش بياد خيلي دوستت دارم همسري مهربونم و اميدوارم سايه ات تا زنده ام بالاي سر منو و جوجه هامون باشه.بعداز خريد اول رفتم دنبال سينايي گلم و بعد هم دختر گلم و همه با هم به همراه فاطمه جون و علي نازم رفتيم دنبال بابايي خواب آلو كه از ظهر همچنان خواب بود.راستي وقتي هديه بابايي رو بهش دادم كلي تعجب كرد و اصلا انتظار نداشت كه براش چيزي خريده باشيم خيلي خوشحال شدم كه تونستم سورپرايزش كنم...ماماني مهربون امشب خونواده نرگس جونو دعوت داشتن واسه همين نميتونستن بيان خونه باباجون و جاشون حسابي خالي بود.بعد از يكي دو ساعتي كه اونجا بوديم رفتيم خونه باباجون و ديگه خدا خداي شما شد.سينا و پارسا گلي يك ساعت اولو كه همش از دور خونه بدو بدو داشتين و اعصاب همه رو يه كم خط خطي كرده بودن تا وقتي كه پرنيا اومد و ديگه سه تا جوجه شيطون شدين و كسي از پس شما بر نمي اومد.مامان جون با سليقه هم يه كرسي زده بود و همش سه تايييتون زير كرسی بودين و در حال شيطنت كردن...بعد از شام هم باباجون مثل روال سالاي قبل كف درست كرد و برعكس بقيه كه ميخورنش ما براي بازي كردن استفاده ميكنيم و كلي روي سر و كله هم پاشيدم...خيلي خوش گذشت خيلي و اونشب يكي از بهترين شباي عمرم بود همه دور هم بوديم و فقط جاي خاله مهشيد خالي بود آخه براي يه سري كاراش رفته مشهد وتنها شب يلدا رو برگزار كرده....اينم عكساي شما عسلاي من قربونتون برم و دست مامان جون و باباجون و ماماني مهربونم براي اينكه امشب رو برامون يه شب خوب و پر خاطره كردن درد نكنه دوستتون دارم...