سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

کیمیا و سینا

مسافرت چند روزه ناگهاني به مشهد

1391/9/30 20:31
نویسنده : مامان
247 بازدید
اشتراک گذاری

 سيناي نازم هفته پيش به طور خيلي غير مترقبه تصميم گرفتيم با بابايي و شما بريم مشهد چون واسه بابايي يه كاري پيش اومده بود و از طرفي منم نوبت دكتر داشتم عصر پنجشنبه راه افتاديم. البته دختر خوشگلم بخاطر مدرسش نتونست ما رو همراهي كنه و تموم اون چند روز دل منو پيش خودش داشت و دائم جاي خاليشو حس ميكردم.الهي ماماني فدات شم ميدونم خيلي دوست داشتي با ما بياي اما چون مشخص نبود مسافرتمون چند روز طول بكشه نميشد تو رو همراه خودمون ببريم و شما اون چند روز رو مهمون خونه باباجون بودي .خلاصه خيلي خوش گذشت تا روز چهارشنبه كارمون طول كشيد و توي اين مدت سيناي گلم خيلي با ما همراهي ميكردي و اصلا اذيت نكردي هر چند بعضي اوقات از دست شيطنتات منو بابايي خيلي خجالت مي كشيديم اما در كل ماه بودي عسلم!!yes4.gifعصر چهارشنبه كه ميخواستيم راه بيفتيم بارون شديدي ميومد۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩ اما هنوز مسافت زيادي دور نشده بوديم كه برف گرفت و ديگه جاتون خالي چشماي خوشگل پسركم از جاده و ماشينا برداشته نميشد.هرچي منو بابايي و خاله مينا سر به سرت ميذاشتيم اماانگار نه انگار و شما همونجوري استرس داشتي كه نكنه سر بخوريم مخصوصا كه شبم شده بود و با اينكه خيلي خوابت ميومد اما از ترسي كه داشتي حاضر نبودي پلكاتو روي هم بذاري.تا ساعت حدودا 10 توي برف گير كرده بوديم و در آخرم تصميم گرفتيم دوباره برگرديم مشهد و فردا صبح راه بيفتيم.همين كه بابايي دور زد طرف مشهد ديگه خدا خداي تو بود و شروع كردي به خنده و شوخي و.... بعد از مدت كمي هم خوابيدي.الهي قربونت برم ماماني اينهمه خودتوعذاب نده گلم از حالا بخواي اينجوري باشي زود از پا درمياي عزيزدل مامان.هر چند بعضي اوقات اين وسواست به نفعمونه همون روز ماشين زياد بنزين نداشت و تو پيله كردي كه بايد بنزين بزني وگرنه من نميام و بابايي مجبور شد بخاطر تو ماشينو فول كنه كه اگه نميكرد با اون علافی که داشتيم اون شب حتما ماشينم بي بنزين ميشد و ديگه......صبح روز بعد كه راه افتاديم هنوز هوا برفي بود و ما رو مجبور كردي يه جا نگهداريم كه بتوني برف بازي كني و اولين برف بازي زمستوني امسالتو كردي و جاي كيمياي نازم خيلي خالي بود.اينم عكساي اون روزاي قشنگ و پرخاطره...

پارک کوهسنگی ، هوا هم شدید سرد بود اما شما هوس بازی کردن کرده بودین!!!

 

اینم همون پارک کوهسنگیه،قربونت برم که گذاشتی یه عکس درست ازت بگیرم

صبح روز بازگشت به خونه،فدات بشم مامانی که دستای کوچیکت یخ کرده

اسم دخترمو نوشتم که بدونه مامان حتی یه لحظه هم از یادش غافل نبوده فدای تو بشم عزیزکم

اینم اسمای قشنگ دوتا شاپرک نازم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

تكتم
3 دی 91 9:36
اكتيو سايت به روز كردي


آره عزيزم ممنون كه اومدي
مامان محراب و مليكا
3 دی 91 9:49
زيارتاتون قبول باشه ، يك هفته مسافرت بهتون خيلي خوش گذشته ، خدا رو شكر كه بهتون خوش گذشته و حال و هوايي تازه كردين . ان شاء الله كه هميشه ازين مسافرتا باشه


مرسي عزيزم يه هفته واقعا غير مترقبه بود اما خدا رو شكر خيلي خوب بود!