شاپرکهای مامان
گلای نازم بازم چند وقتیه نتونستم براتون چیزی بنویسم.آخه یه کم درگیر تر بودماز این به بعد قراره بابایی هم براتون بنویسه شاید دیگه نوشتنمون طولانی نشه.خوب بریم سر اصل مطلب، یکی دو هفته پیش بارون خیلی شدیدی اومد به حدی بود که تموم خیابونا پراز آب شده بود فکر کنم پنج شنبه دو هفته پیش اونروز بابایی هم مرخصی داشت و همراه شما دو تا وروجک توی خونه بود،ظهر که از اداره اومدم بعد از ناهار شما دوتایی گیر دادین که بریم بند دره آخه داشت نرم نرم بارون میومد،بالاخره با تموم خستگی که داشتم همه با هم رفتیم بند دره بارون می بارید و یه قسمتایی هم مه بود خیلی زیبا بود حالا براتون عکساشو میذارم ببینین.ساعتای سه و نیم چون دختر گلم کلاس زبان داشت برگشتیم اما جلو در موسسه زبانت چنان بارونی گرفت که تا اومدم از خیابون ردت کنم و برگردم خیس آب شدم به عرض چند دقیقه هم تموم جوها پرازآب شد واقعا قشنگ بود و همه غافلگیر شده بودن آخه چند سال میشه که بارون اینجوری نباریده بود.خداجونم شکرت بخاطر تموم نعمتهایت.
سه شنبه هفته پیش هم رفتیم مشهد،جای همه خالی مخصوصا خاله مریم رو خالی کردم آخه قرار بود که بیان اما همون لحظه آخر براشون یه مشکلی پیش اومد و منصرف شدن ،واسه همین ما با مامانی و عمه مریم رفتیم .خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما دو تا فرشته که هرچی خواستین خرید کردین البته منم از فرصت استفاده کردم و کل خرید عیدتونو از همونجا کردم.مشهد که بودیم هوا خیلی سرد بود و صبح همون روزی که میخواستیم برگردیم بارون می بارید.میخواستیم صبح قبل از رفتن یه بار دیگه بریم حرم که چون بارون بود و بابایی میترسید گردنه ها برفی باشه نرفتیم .سینای گلم دائم حرص حرمو میخوردی که حرم نرفتیم.قربونت برم که اینقدر به فکر همه چیز هستی عزیزکم توی اون سه روز با اینکه خسته شده بودی اما اذیت نمیکردی و به شوق خریدات خودت راه میرفتی.کیمیای نازمم بیشترین خریدو کردی برات یه لباس مجلسی قشنگ گرفتیم که خودم خیلی خوشم اومده بود وقتی میپوشیش مثل فرشته ها میشی قربونت برم گل خوشگلم.سفر به موقعی بود و تونست حال و هوای همه رو عوض کنه مخصوصا بااخلاق خوب بابایی.دستت درد نکنه همسری مهربون.عاشقانه دوستت دارم و به خاطر همه چیز ازت ممنونم.
دیشب تولد مهلا و علی بود و همه خونه عمه زهره دعوت بودیم.خیلی خوب بود اما هرچی به شما دو تا میگفتم پاشین و با بقیه بچه ها برقصید گوش نمیدادین و خجالت میکشیدین.کاش توی خونه هم همونقدر آروم بودین عزیزای دلم با تموم کاراتون عاشقتونم .
امروز صبح هم که از خواب بیدار شدیم برف اومده بود و طبق معمول شما دوتاذوق کردین و رفتیم بیرون برای برف بازی و بازم مثل همیشه رفتیم بند دره .مامان جونو باباجونم اونجا بودن و کلی با هم برف بازی کردین و بهتون خوش گذشت.الانم داره شدید بارون میاد و ما خونه باباجونیم.شما دو تا فرشته خوابیدین اما پارسای شیطون هنوز بیداره و هر چند دقیقه مامانشو از خواب میپرونه.عسل خاله به هیچ صراطی مستقیم نمشه که بخوابه و دائم تو فکر شیطنته.
اینم عکسای اون روز خاطره انگیز بارونی