سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

کیمیا و سینا

آخرين جمعه تابستون

1390/7/1 11:22
نویسنده : مامان
257 بازدید
اشتراک گذاری

گلهاي نازم آخرين روزاي تعطيلات تابستوني رو با هم مي گذرونين. niniweblog.comپنج شنبه شب با خاله مهشيد،مينا،سعيده ، مريم و عمومحسن و پارساي گلم رفتيم بند دره ساعتاي 8 بود اول رفتيم خود بند ميخواستيم بريم پايان كه تا بابايي به سمت پايين پيچيد يه آقاي گنده اييniniweblog.comاز پشت يه تخته سنگ اومد بيرون منكه ماماني خيلي ترسيدمniniweblog.comكيميا جونمم شروع به گريه كردن كرديniniweblog.comكه از اينجا بريم خلاصه حسابي زدي تو حاله خاله ها هرچند منم ترسيده بودم و ديگه حاضر نبودم اونجا پايين بيام از اونجا رفتيم يه جاي نزديك شهر كه روشنتر بود . آتيش درست كرديمniniweblog.comوجاي همه خالي بلال خورديم خيلي چسبيد يه هندونه ما قبل تاريخ هم بابايي داشت كه ته اونم بالا آورديم اونشب شما دو تايي كه خيلي كيف كردين و دائم دور و بر آتيش مي پلكيدين.صبح روز بعد هم چون دوره نوبت خاله مريم بود دعوت اونا رفتيم بيرون البته جايي كه هفته پيش با ماماني و عمه زهره رفتيم چايي عصرونه خورديم برديمشون تا اونجا هم همش منو بابايي دعا مي كرديم كه جاي خالي باشه چون خيلي راه رفتيم و ديگه اگر ميخواستيم برگرديم باباجون كلي ناراحت ميشد.خدا رو شكر هم اونجا خالي بود و هم تا وقتي كه ما بوديم كسي اطرافمون نيومد و شما سه تايي كلي آب و آتيش بازي كردين.niniweblog.comقربونتون برم عكساشو براتون ميذارم خودتون مي بينين چها كردين. فردا شنبه به خاطر شهادت امام جعفر صادق تعطيله. از روز بعدشم كه باز بوي ماه مهررررررniniweblog.comو باز بدبختي مامان طفلييييييييniniweblog.com

روز اول شروع مدارس اول دخترکمو بردم اما بعدش امان از دست تو پسر شیطون هرچی که پارسا شوق داشت تو عکسش بودی و دائم به من چسبیده بودی و ناله میکردی ساعتای ٨ تقریبا تو رو با خاله مریم گذاشتمو اومدم بیرون ، بعد که خاله تماس گرفت گفت چه غوغایی به پا کردیmahsae-aliو پارسا هم حسابی ترسیده و از مهد فراری شده بود.دو سه روزی خاله طفلی پارسا رو سر صبح می آورد خونه ما که خیر سرم با تو بره البته از حق نگذریم زیاد اذیت نمیکرد قربونش برم بچه سر براهیهmahsae-aliاما امان از دست تو شیطونک که فقط به خاطر وعده وعیدای من ساکت بودی.هنوزم صبح که می برمت میگی مامان تو هم بیا و باز من بیچاره با تو تا دم در مهد میام .پسر کوچولوی مامان قربونت برم آخه دیگه داری کم کمک مرد میشی اینکارا رو نکن عزیزم...niniweblog.com

دختر نازمم که باز مدرسه شروع شد و بدبختی من شروع هرروز من باید بهت یاد آوری کنم کیمیا جون مشقاتو بنویسniniweblog.comهنوزم همونطوری عشق تلویزیونی و برات جا نیفتاده که کلاس چهارمی و باید علاوه بر مشق شب درس هم بخونیniniweblog.comعزیز دل مادر بازم یه خورده تلاش کن تا تابستونه خوب و زیبایی داشته باشی با جایزه هات راستی یادم رفت بگم امسال هم از طرف اداره مامانی و هم بابایی جایزه گرفتی و ما کلی بهت افتخار کردیم که تنها معدل ٢٠ بودی عزیز دل مامان بازم تلاشتو بکن که مثل همیشه مامان و بابا رو سربلند کنی.کلاس زبانتم شروع شده و من بعضی وقتا واقعا دلم برات میسوزه عزیزکم اما این کلاس برای خودت خوبه برای همین اصرار دارم که پیوسته بری هر چند خسته میشی اما توانایی تو خیلی بیشتر از اینه گلکم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سارا
4 آبان 90 15:09
سلام عزيزم من تا بحال به وبتون سر نزده بودم ولي از ويترين متوجه وب شدم و بهتون سر زدم. پسر و دختر نازي دارين. خدا براتون نگه دارتشون. راستي وبتون هم خيلي بامزه است و نوع نوشتنتون هم زيباست. اميدوارم دوستاي خوبي براي هم باشيم.