بازم عذرخواهی مامانی
سلام عزیزای دل مامان بازم این مامان درگیرو به خاطر تمام کوتاهیهاش ببخشید.بعد از یه غیبت صغری مامان خانم پیداش شد اما از این به بعد دیگه قول میدم حداقل هر هفته وبتونو به روز کنم تا وقتیکه دختر نازم بتونه کمک مامان باشه.
خوب بگذریم ، تولد هر دوتاتونو امسال مجبور شدیم توی یه روز بگیریم چون تولد سینا جونم توی ماه رمضون بود با تولد کیمیا جونم با هم گرفتیم عکساشو میذارم براتون
تابستونه امسال برای کیمیای نازم خیلی پربار بود قبل از ماه رمضون کلاس قرآن و شنا رفتی بعد از اونم کلاس ژیمناستیک میرفتی به اضافه کلاس زبانت که از دهم تیر شروع شده بود.به قول خاله مریم تابستونت شلوغتر از مدرسه ات شده بود. قربونت برم خوشگل مامان که اینقدر پرکاری.
ماه رمضونم با خوبی و خوشی تموم شد و به سلامتی غیر از روزایی که خودمون افطاری دعوت داشتیم یک روز خونه خودمون نبودیم.دختر ٩ ساله منم فقط ٣ روز رو روزه گرفت تقریبا کامل، ولی بعضی از روزا که از سرکار میومدم و میدیدم مثلا داری خیار میخوری بهت می گفتم شما مگه روزه نیستی؟ جواب میدادی که منکه چیزی نخوردم از صبح فقط الان دارم یه خیار میخورم. قربونت برم که هنوز حتی معنی روزه داری رو درست متوجه نشدی.
آقا سینای گلمم که تموم تابستونو مهمونه مامان جون بود و بعضی از روزا که میومدم دنبالت دود از کله مامان جون و خاله های بیچاره بلند میشد. تو با پارسا و بعضا به مدیریت کیمیا حسابی آتیش میسوزوندین به حدی که خاله مهشید دائم می گفت کی میخواد مهد باز بشه ؟
بعد از ماه رمضون بازم مسافرت رفتیم تا مشهد یعنی بابایی کلاس داشت و میخواست بره که ما هم خودمونو بهش چسبوندیم و خلاصه دیگه .... ایندفعه رفتیم خونه خاله فاطمه ، خاله مهشید و خاله مینا سه روز پیش رفته بودن و موندن تا ما رفتیم سه روزه رفتیم و خیلی خوش گذشت بابایی دو روزشو کلاس داشت ، هرروز صبح با خاله ها میرفتیم بازار و گردش تا ظهر که خسته و کوفته میومدیم خونه ، باز بعدازظهر همراه بابایی بیچاره که از صبح سر کلاس بوده میرفتیم گردش خلاصه که خیلی خوش گذشت راستی روز دوم عمو محسن با پارسا اومدن اونجا و با خاله مریم که تازه از کیش رسیده بود رفتن مسافرت دوره (شمال گردی). برای سینا و پارسا از اونجا کیف خریدم اما برای دختر گلم بنا به دلایلی که خودش میدونه نخریدم و قرار شد اگه معدل ترم اولش مثل همیشه ٢٠ شد اونوقت یه کیف خوشگل بخریم.یه کم خرید دیگه هم کردیم و شب آخری هم تا بازار بین المللی رفتیم و پارک بازی کنارش یه عالمه شما بازی کردین از همه خنده دار تر صندلی کشدارش بود که پرتاب میشدین بالا اولش که سینا جونم با شجاعت رفت و توش نشست اما یه بار که پرتاب شد بالا شروع کردی به گریه کردن و اینکه آخ شکمم درد میگیره منو بیار پایین منو بابایی و خاله ها تا تونستیم بهتون خندیدیم کیمیا جونمم که چشماش از شدت وحشت اندازه دو تا گردوی بزرگ شده بود.اون شب کیمیای گلم بیشتر با وسایل پارک بازی کرد چون آقا سینایی یه کمی توسو می باشین و دیگه.... آخه مرد و اینقدر ترس واقعا دخترا شیرن مثه شمشیرن و بقیه اش .......
عکسای مسافرت مشهد