سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

کیمیا و سینا

مامان و فرشته هاش

1390/2/22 10:07
نویسنده : مامان
353 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته های کوچولوی من

امروز صبح مامان و بابایی خواب موندن و بهو ساعت یه ربع به هفت بابایی از خواب پرید و منو بیدار کرد اما وقتی بلند شدم دیدم کیمیا خانمم که بیداره و داره کیفشو آماده میکنه قربونت برم دختر سحرخیزم که همیشه به راحتی صبح بیدار میشی . اما سینای خواب آلوی من هنوز خواب بود و با کلی قلقلک و جیک جیک کردن من بیدار شد و از همون اول بنای ناسازگاری رو گذاشت "من مهد نمیرم منو ببر خونه باباجون قول میدم پسر خوبی باشم و نی نی پارسا رو اذیت نکنم"خلاصه با کلی ناز بلند شدی و برام شرط گذاشتی که کت و شلوار جدیدتو که خاله مهشید برات سوغاتی آورده بپوشی ( راستی خاله جون کلی زحمت کشیده بود و براتون خرید کرده بود دستت درد نکنه خاله جونی که همیشه مارو شرمنده میکنی) کتو شلوارتو که تنت کردم شدی عینهو آقاها  niniweblog.comیه ذره استین پیراهنت از زیر کتت دیده میشد به من گفتی " مامان آستین بابا ها هم از زیر کتشون دیده میشه؟ "جیگرتو برم مامانی شب اولی هم که خاله اونو بهت داد آوردیش و مرتب توی کاورش گذاشتی بعد هم گفتی که میخوام جای کت و شلوارای بابا ، باشه ! قربونت برم که از الان داری از بابایی تقلید میکنی خدا کنه بزرگم که شدی بازم مثل بابایی مهربون و آقا باشی خیلی دوستتون دارم و خدا رو روزی صد هزار بار شکر میکنم به خاطر داشتن شما ها

niniweblog.com

دیشب دوره هفتگی خونه ما بود و به پیشنهاد بابا شام رفتیم پارک نزدیک خونه خاله مریمniniweblog.com

شما دو تا با پارسا همون اول که رسیدیم رفتین سراغ بادی و تا جایی که تونستین اونجا بالا و پایین پریدین یه مدت با مامان جون بودین و بعدشم خاله مریم اومد مراقبتون بود آخر سرم پارسا رو خاله با گریه آورد که شام بخوره کیمیای نازمم صورتش مثل لبو قرمز شده بود بسکه بازی کرده بودین فقط خدا کنه سرما نخورینniniweblog.comبعد از شام خاله مریم زود رفتن آخه عمو محسن خسته بود اما ما و باباجون بازم موندیم و کیمیا خانم کتابشو در آوردی (طبق معمول که کاراش دقیقه نود هست ) که کاملش کنی آخه امروز باید تحویلش میدادی خانمم راستی چند روز دیگه امتحانات آخر سالت شروع میشه مامانی انشاالله امسالم معدلت ٢٠ میشه گل درس خونم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

فاسان
22 اردیبهشت 90 11:02
وبلاگ خوبی درست کردی امیدوارم همیشه درکنارفرزند گلت شاد و موفق باشی(◠‿◠) به ما هم سر بزن امیدوارم به دردت بخوره http://ehsan418.mihanblog.com
زينب عشق مامان و بابا
22 اردیبهشت 90 11:02
سلام خدا گلهاي زندگيتون رو حفظ كنه و شاد باشيد.وبلاگ پر محتوا و قشنگي داريد
خاله مهشید
24 اردیبهشت 90 10:04
سلام من بعد از مدتها وقت کردم بیام اینجا ببینم چه خبره..خیلی قشنگ درست کردی..خا شانس مامان بابا بده هااااا. امروز من رفتم مهدکودک دنبال سینا. همچی مغرورانه به مربیش گفت کت منو بدین.بهش گفتن سینا هوا گرمه اونو نپوش.گفت نه..باید تازه دکمه هاشم ببندی برام...این بچه توهم بلوغ زودرس داره.کشت مارو با کت شلوارش
زينب عشق مامان و بابا
25 اردیبهشت 90 15:19
سلام خوبيد؟ دلم نيومد اومد برات چيزي ننويسم