ماجراهای مامان و جوجوهاش
سلام گلای نازم بازم ببخشید این چند روز مامان یه کم درگیرتر شده واسه همین نتونستم تا حالا براتون چیزی بنویسم الان شما دوتا مثل فرشته ها با بابایی خوابیدین . منم این روزا راستشو بگم چون پستم داره توی اداره عوض میشه خیلی نگرانمو طبق معمول وقتایی که استرس دارم خواب از کله ام میپره خوب بگذریم
روز جمعه یه خانم اومده بود خونه که یه کم تو کارای خونهکمکم کنه . توی همین گیرودار باباجون و مامان جونم اومدن خونمون آخه برای شما دو تا یه جعبه گنده توت فرنگی خریده بودن «دستتون درد نکنه مامان جون و باباجون» وقتی دیدن سینایی ، شما هرچی من مرتب میکنم از اون طرف به هم میریزیمیخواستن تو رو ببرن توی کوه و کمرا یه خورده بگردوننتو هم اول با ذوق و شوق آماده شدی و اومدی اول رو به من کردی و گفتی مامانی تو هم میای؟ گفتم نه دوباره به بابات گفتی بابایی تو بیا! بابایی هم چون کار داشت و از طرفی گردنش درد میکرد گفت نه باباجونی تو برو بازم رو کردی به کیمیا که آجی کیما خوب تو بیا ! کیمیا هم خیلی دلش میخواست بیاد اما چون امتحان داشت من اجازه ندادم یهو دیدم تو که اونقدر ذوق بیرون رفتنو داشتی گفتی پس منم نمیخوام برمالهی قربونت برم که اینقدر وابستگی داری عزیزدل مامانخلاصه دیگه بابای رو راضی کردی که باهتون بیاد البته خودمونیم فکر کنم مامان جون از کارت یه کمی دلگیر شد آخه عزیزکم اون برات خیلی زحمت میکشه اما تو شیطون بلا
امروز بابایی بخاطر درد گردنش مرخصی داشت و خدا خدای تو بودکه توی خونه بمونی من بیچاره هم با آبجی کیمیا صبح رفتیم بیرون ساعتای 8 بود که فیروزه جون از مهدت تلفن کرد که چرا سینا جونو نیاوردین ؟؟آخه میخوایم بریم پارک و عکسای پایان سالو بگیریم. منم به بابایی گفتم که حاضرت کنه که بیام ببرمت مهد، اما امان از دست تو به بابا گفته بودی که میرم اما تو هم باید بیای توی پارک بشینی تا کار من تموم بشه ، که با تو برگردم !!طفلی بابایی هم که مرخصی بهش نیومده بود با تو رفته بود پارک و با هزارتا کلک تو رو به ملیحه جون سپرده بود و از پیشت جیم شده بود . وقتی بعد از یکساعت دنبالت اومده بود فیروزه جون گفته بود بیاین این پسر بداخلاقتونو ببرینالهی قربونت برم که اگه کاریو دوست نداشته باشی با یه اخم شیرین انجامش میدی فقط خداکنه توی عکسات اخمو نباشی مامانی ، به بابایی هم گفته بودی من هر کسی که میومد پیشم هلش میدادم وای وای!
کیمیای گلم این هفته امتحانای مستمرتشروع شده و هفته آینده هم آمتحانای آخر سالت اما تو دختر بازیگوش من صبح بهت گفتم که از مدرسه اومدی بشین کتاب کار گاجتو حل کن اما تو شیطونک خانم اومدی و با داداشیت استخرتون آب کرده بودین و از ساعت 12 تا وقتی که من اومدم آب بازی میکردین وقتی هم که اومدم از زرنگی که داری رفته بودی میز ناهارو چیده بودی که زیاد بهت چیزی نگم آخه من با تو دختر بازیگوش و خوش خیال چکار کنم مامانی؟؟؟؟