سینای نازم افتادن اولین دندونت مبارک
عزیزدل مامان امروز ناهار خونه مامانی دعوت بودیم اما تو عسلی قبل از اینکه بیام دنبالت خونه باباجون خوابت برده بود و وقتی من اومدم دیدم روی مبل جلوی در مثل جوجه های کوچیک و معصوم خوابیده بودی...خلاصه عصر که از خواب بیدار شدی اومدی و گفتی مامان دندونم بیشتر لق شده آخه یکی از دندونای جلوت چند روزی میشه که لق شده و تو هم همش باهش بازی میکنی.منم بهت گفتم مامانی زبون نزن بذار خودش بیفته...تا سر شب که یه سر رفتیم خونه باباجون دائم باهش ور میرفتی . اونجا دیگه داشت دلتو میخورد.هرچی باباجون و بابایی بهت میگفتن بیا برات بکنیمش گوش نمیدادی و به عبارتی میترسیدی میگفتی آخه خیلی خون میاد و من میترسم اما نمیدونم یهو چی شد که شجاع شدی و ساعت حدودا هشت بود که اولین دوندنت افتاد...عزیزدل مامان قربونت برم الهی که داری واسه خودت بزرگ میشی.انگار همین دیروز بود که اولین دندونت در اومد.تازه رفته بودی تو پنج ماه اون وقتا ما طبقه پایین خونه باباجون بودیم .من داشتم بهت فرنی میدادمو بعدش آب خواستی وقتی داشتم بهت آبو میدادم صدای تیک تیک خوردن دندونت به لبه لیوانو شنیدم و با عجله بغلت کردم و دویدم بالا که به مامان جون خبر بدم....یادش بخیر چه زود بزرگ شدی عزیز من!!! خلاصه وقتی که افتاد آوردیش پیش منو گفتی مامان ببین دیگه بزرگ شدم اما افتادن دندونت همان و سوال کردن و حرف زدنت همان...از همون موقع یه ریز میپرسی که حالا چه جوری غذا بخورم ؟بخندم؟آب بخورم و...اگه فردا برم مهدکودک دوستام مسخرم میکنن ...خلاصه منو بابایی هم همش جوابتو میدادیم اما قانع نمیشدی و هر سوالت یه سوال دیگه پشت سر داشت تا همین چند لحظه پیش که دیدم ساکت شدی وقتی نگات کردم مثل فرشته های مهربون خوابت برده بود.الهی فدات بشم پسر شیرین زبونم از خدا میخوام که همیشه همیشه شاد و سرحال ببینمت.راستی دندونتو بردی زیر بالشتت گذاشتی که فردا فرشته مهربون برات یه هدیه بیاره اما حالا این موقع شب این فرشته های مهربون از کجا میخوان برات هدیه پیدا کنن دیگه خدا میدونه.اینم عکس شاهزاده کوچولوی بی دندون من...