سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

کیمیا و سینا

يه جمعه زيبا

1391/7/22 11:37
نویسنده : مامان
242 بازدید
اشتراک گذاری

شاپركاي خوشگلم ديروز جمعه بود و صبح علي الطلوع شما دو تا وروجك برخلاف ديگه روزا بيدار شده بودين و بالاي سر منو بابايي جيك جيك ميكردين كه بيدار بشيم،_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_بالاخره بابايي مهربون بيدار شد و پيشنهاد داد واسه خوردن صبحونه بريم پارك كه با استقبال شما مواجه شد و هرچند ماماني طفلي حال و حوصله نداشت بخاطر دل شما وروجكا رفتيم بيرون.يه چند روزيه خيلي حالم گرفته اس و به عبارتي دل و دماغ ندارم برام دعا كنين فرشته هاي معصومم._*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_خلاصه بعد از خوردن صبحانه شروع به بازي كردين و كيميا خانم چون جو فوتبال گرفته بودش همون اول كاري توپو شوت كردو رفت بالاي درخت و تا يه مدتي با بابايي مشغول پايين آوردن اون بوديم خدايااز دست تو دختر فوتباليست من_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_بعد از يه كم بازي كردن چون ناهار باباجون و خاله مينا خونه ما دعوت بودن مجبور به بازگشت شديم.راستی دیروز چیدمان هال رو عوض کردیم و شما دو تا نفس هی برام نظر میدادین مخصوصا پسرکم که دوست داشتی همه چی طبق سلیقه تو باشه و همه رو کنار هم بچینیم خودت تصور کن اونوقت چی میشد.در حین جابجایی بودیم که خاله مینا تماس گرفت و گفت شما ناهارتونو بیارین خونه ما و وقتی من اینو گفتم سینایی گفتی اه ببین کیمیا الکی مرتب کردیم بیا همه چی رو بهم بریزیم._*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_قربونت برم که همیشه فکر میکنی فقط وقتی مهمون دارین باید دوروبر مرتب باشه!!!بعد از رفتن به خونه باباجون و خواب عصرانه همراه با خاله مریم به بند امیر شاه رفتیم و کلی خوش گذشت هرچند سینا و پارسا آبرویی برامون نذاشتن توی چایخونش بسکه سر و صدا کردن امادر کل روز خوبی بود و بخاطراون اول از همسری گل و مهربونم تشکر میکنم بعدشم از شما عسلای مامان که اخلاقتون خوب بود و باعث شد روز خوبی رو کنارهم سپری کنیم.عاشقتونم عزیزای من_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمد فاضل
26 مهر 91 12:33
آقا سینا کیمیا خانم نکنه ببینم یا بشنوم مامان نازی مهربون رو ناراحت کنین خاله جان که من از دستتون دلگیر میشم


ممنون عزيييييييييزم