خرید عینک
سلام گلهای نازم
دیروز بالاخره عینک آفتابی رو که سه هفته پیش سفارش داده بودم آماده شد وقتی رفتم بگیرم شما دو تا وروجک همراه من اومدین و توی مغازه آقا سینا یه ریز میگفت برای منم عینک آفتابی بگیر خلاصه بعد از کلی کشمکش براتون دو تا گرفتم سینا جونم خیلی ذوق کرده بودی مثل این عینک ندیده ها ، نه که اصلا براتون نمیخریم وقتی رسیدیم خونه میگفتی چرا عینک تو ، جا مدادی داره اما مال من نداره برو جامدادی عینک بابا رو برام بیار منو مجبور کردی برای اینکه آروم بگیره جعبه عینکمو بهت بدم تو هم اون گذاشتی توی جعبه و تا اخر شب همراه خودت داشتیش آخه مامانی یه ذره از آبجی یاد بگیر قربونش برم مثل خانما رفتار میکنه نه مثل این بچه های ندید بدید
راستی قالب وبلاگتون عوض کردم خودم که خیلی خوشم اومده خداکنه شماها هم خوشتون بیاد
الان داره بارون میاد خدار رو شکر آخه این دو سه روز خیلی هوا گرد و خاکی بود