شیشه عطر بهار لب دیوار شکست

نه بهار با اردیبهشت زیباش...نه تابستون با شهریورش و نه پاییز با مهرش به اندازه زمستون و اسفندش پر هیاهو نیست! من عاشق اسفند و این شلوغیاشم؛همه جا انگاری زندگی جریان داره همه در حال دویدن و کاروتلاشند...از بچگی اسفند روخیلی دوست داشتم هم به خاطر خونه تکونیش و هم لباس و وسایلای جدیدی که مامان جون و بابا جون واسه عیدمون میخریدن...یادش بخیر!الان شما دوتا نفسی روکه میبینم یاد خودمو خاله ها میکنم چه حال و هوایی دارین!!!شما دوتا عشقمم فکر کنم خونه تکونیه عید رو خیلی دوست دارین توی تموم کارا بودین و تاجاییکه از دستای کوچیکتون برمی اومد کمکم کردین الهی مامان فداتون بشه عسلای من... البته یه وقتایی شیطنت هم داشتین...روزیکه اتاقتون رو بهم ریخته بودم تا دو روز نمیذاشتین مرتبش کنم آخه روی زمین کنارهم میخوابیدین و شرایطتون باقبل خیلی متفاوت بود ؛راستش منم واسه همین خونه تکونی رو دوست داشتم و دارم آخه توی اون مدت چندروز همه توی یک اتاق کنارهم بودیم...چه کیفی داشت؛خلاصه کم کم داره امسالم تموم میشه نمیدونم تونستم توی این یک سال چیزه جالبی تو ضمیره پاکتون ذخیره کنم یانه اما بدونین مامان همه سعی و تلاشش رو واسه این انجام میده؛خیلی دوستون دارم گلای نازم و زندگی بدون شما برام معنی نداره؛ بهانه های زندگی و تلاش روزمره من شما دوتا هستین ...