مامان و جوجوهاش
نازنینیای من!خیلی وقته که نتونستم براتون چیزی بنویسم اونم بخاطر یه سری مشکل کوچولو بود که واسه شما خیلی زوده ازش سر در بیارین...فقط بدونین مامان هر لحظه به یادتونه و تموم آرزوم دیدن شادی و خوشحالی شما نفسای من در لحظه لحظه زندگیتونه...عاشقتونم خوشگلای من!
امسال عید برامون یه کم متفاوت تر از سالای پیش بود چون از روز دوم عید اثاث کشی و... داشتیم و این وسط شما دو تا شیطونک با پارسا طلا تا تونستین آتیش سوزوندین و اگه خاله مهشید به کمکمون نمیومد نمیدونستیم با شما سه تا وروجک چکار کنیم!!!هرچند دخترم دیگه خانم شده اما یه وقتایی...!!!منو بابایی تموم عید رو مرخصی داشتیم البته من که دفعه اولم نیست و پارسالم کلی با هم خوش گذروندیم اما بابایی تو این چند ساله اولین بار بود که تموم عیدو تونست با ما باشه و از این بابت خیلی خوشحال بودم...ممنونم همسری مهربونم!خیلی این مدت واسه ما زحمت کشیدی دوستت داریم هوارتا!!!چند روز بعد از مرتب کردن خونه باباجونو و مامان جونو و عمو محسن به اضافه خاله مینا و خاله های من اومدن خونمون...وای که چه خبر شده بود اما خیلی خوش گذشت چون مامانی دو تا از پسرخاله هاشو بعد از یه مدت طولانی دید و خلاصه کلی شبا دوره داشتیم و همش زحمت نگه داشتن شما جوجه ها بعلاوه جوجه های خاله فرزانه(سبحان و ثمین)وبردیای عسل رو دوش بزرگترا بود و حسابی دود از کله همه بلند کرده بودین...البته کیمیای گلم با ما بود...دوروز آخر هم یه روز سینایی و بابایی و پارسا و عمو محسن یه سر تا سرزمین موجهای آبی رفتن و بالاخره پسرکم به آرزش رسید چون خیلی دوست داشت بره ... اما بابایی میگفت بازم مثل همیشه میترسیدیو نه خودت بازی میکردی و نه میذاشتی بابایی طفلی بازی کنه...امان از دست تو شیطونک من!روز بعد هم به اصرار دختر گلم همه خانوما رفتیم و حسااااااااااابی خوش گذشت...امیدوارم همیشه ایام لبخند شیرینتون ببینم عسلای من!
از روز 17 که قرار بود همه برن سر کار،پسرکم بنای ناسازگاری گذاشتی و هنوز که هنوزه هر روز صبح یه عالم گریه که نمیخوام برم مهد...الهی فدات بشم عزیزمن!نمیدونی چه حالی میشم وقتی اونجور با التماس نیگام میکنی و گریه میکنی که نمیخوای بری اما چیکار کنم که معذورم...تا حالا دو سه بار به سرم زده استعفا بدم اما وقتی فکر میکنم میبینم نهایت که امسال میتونم تو خونه کنارت باشم و از سال دیگه که باید بری مدرسه اونوقت تو خونه تنهام دیگه...فدات بشه مامان...!
راستی امسال عید چیدن سفره هفت سین کار کیمیای نازم بود به نظر من که خیلی قشنگ شده بود...