جشن پایان سال سینا جونم
پسر نازم دیروز عصر جشن پایان سالت بود . از امروز دیگه گلم تعطیل شدی و بیچاره مامان جون که باید با شما سه تا شیطون تابستونشو تموم کنه!!نهار خونه مامانی بودیم و من بعد از یه کم استراحت رفتم لباس فرمتو از خونه آوردم ، وقتی اومدم هنوز خواب بودین ، خلاصه با کلی ناز بیدار شدی اونم با اخم آخه فکر میکردی میخوایم بریم و اونجا بذاریمت.وقتی رسیدیم تقریبا همه جا پر شده بود و ما طبقه بالا رفتیم از همون اولم تو از ما جدا شدی که برنامه هاتونو اجرا بکنین.چند تا عکس ازت گرفتم ولی زیاد جالب نشدن بعد از اجرای برنامه کلاستون آبجی کیمیا اومد دنبالتو دیگه فضولی کردن و از پله بالا و پایین رفتنتون شروع شد.ساعتای ٥/٧ چون عمه میخواست بیاد خونمون زودتر رفتیم و کادوتو گرفتیم و رفتیم خونه باباجون.راستی کادوت یه ماشین کوچولوی کنترلی بود مبارکت باشه مامانی و انشاالله جشن فارغ التحصیلی دانشگاهتو بیبینم عزیزدل مادر.
امروز صبح یکی از همکارام ماه هشتش بود و باخبر شدیم دیروز نی نی نازش توی دلش خفه شده آخه فشار خونش بالا زده بود . خدایا بهش صبر بدهخدا هیچ مامانی رو اینطوری آزمایش نکنه خیلی سخته ولی خوب اونم جوونه و هنوز بچه اولش بود انشاالله بعدیها براش صحیح و سالم بمونن . بسکه این مدت توی اداره بهش استرس وارد شد خداجونم بهش کمک کن.
راستی فردا ظهر هم میخوایم اگه خدا بخواد بریم مشهد با مامان جون و بابا جون و خاله مریم . منکه خیلی خوشحالم که میریم پابوس امام رضا(ع). سینا جونم اون مدتی که مریض بودی یه شب منو بابایی رو خیلی ترسوندی آخه توی خواب یه دفعه جیغ میزدی و یقه اتو میگرفتی میکشیدی منکه خیلی ترسیده بودم و همش گریه میکردم اما بابایی با همون آرامش همیشگیش هرچند میفهمیدم که ترسیده به من دلداری میداد که حتما گرمشه.خلاصه با هزار دلشوره اون شبو صبح کردم . همون شب گفتم خدایا اگه پسرکم خوب بشه حتما آخر هفته میبرمش پابوس آقا و خدا رو شکر که شرایط داره مهیا میکنه ممنونم ازت خداجونم
اینم عکسای گل پسرم
کارت دعوت گلم از نماهای مختلف
ملیحه جون و شاپرکهاش در پارک توحید
اینم ماشین کنترلی پسرکم کادوی فارغ التحصیلیش!!!!!
در اخر هم دو تا فرشته من توی سالن بعد از تمام شدن بازی سینا