جوجه های عزادار من!!!
امروز تاسوعای حسینیه،همه جا غرق در عزا و ماتمه حتی آسمونم امروز بدجوری گرفته ...این روزا دل مامانتونم بدجور میگیره و بابایی میگه بخاطر همین روزاست... قربونتون برم من که از همه ما بیشتر این شور رو دارین قربون دلای پاکتون ان شاا... خود آقامون شما فرشته های کوچیک رو در پناه خودش حفظ کنه.
سینای نازم از صبح علی الطلوع بالای سر منو بابایی بودی و دائم به بابا میگفتی پاشو بریم هیات.آخه دیشب با اینکه تموم مغازه ها تعطیل بود اما مارو مجبور کردی بگردیم و برات زنجیر بخریم که امروز بری بقول خودت حسین حسین کنی.مامان فدات بشه الهی...دیروز ظهر جلوی در مسجد منتظرشما و بابایی بودم و به پسرای جوونی که رد میشدن نگاه میکردم و دائم توی ذهنم بزرگی تورو مجسم میکردم .همش با خودم دنبال یه نفر میگشتم که بتونه به بزرگیای تو بخوره درست همونجوری که خودم دوست دارم هر چی گشتم کسی رو اونجوری ندیدم تا اینکه با بابایی برگشتین و خدایی یه لحظه آرزو کردم بزرگ که شدی مثل بابا مهدی بشی گلم.همسری مهربونم خیلی دوست دارم و آرزومه که بتونیم سالهای سال با هم بزرگ شدن این دو تا غنچه زیبامونو ببینیم.اینم عکسای گل پسرم اول صبح امروز...
توی این عکس چون مجبورت کردم زیر لباس مشکیت یه ژاکت بپوشی خیلی ناراحتی حتی قبلش گریه هم کردی چون دوس نداشتی اونو بپوشی.تازگیا خیلی قر و فری شدی مامانی...
دختر نازم کیمیای گلم هر چند میدونم که تو هم خیلی دوست داری بری و توی این مراسم شرکت کنی اما چون چند وقته نتونستم به درس و مشقت برسم این چند روز تعطیلی برای من یه فرصت طلاییه برای همین ما دو تا توی خونه میمونیم.فدات بشم عسلکم!