سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

کیمیا و سینا

جشن فارغ التحصیلی پسر عسلم و شروع تعطیلات تابستونی شیرین دخترم

1392/3/30 9:33
نویسنده : مامان
577 بازدید
اشتراک گذاری

ببخشید خوشگلای مامان که بازم این مامانی تنبل داره با تاخیر وقایع رو ثبت میکنه فدای صورت ماهتون بشم فرشته کوچولوهای مامان که همیشه این مامان گرفتار رو به خاطر کمبود و کاستیاش میبخشین،خداکنه که بتونم براتون یه مادر واقعی باشم فقط بدونین همه آرزوی من دیدن خوشبختی و خنده شما دو تا جوجو در تموم زندگیتونه...خوب بریم سر اصل مطلب  

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

یازدهم خرداد جشن فارغ التحصیلی مهدت بود قربونت برم عزیزکم که اینقدر بزرگ شدی ساله دیگه باید بری مدرسه و من از الان دلهره مدرستو دارم نمیدونی چندتا مدرسه رو در نظر گرفتم و بعضی وقتا مثه کلاف سردرگم میشم...چندروز پیش باباجون که استرس منو میدید گفت سینا پسر باهوشیه تو هر مدرسه ای هم که بذاریش از عهده خودش برمیاد آرزومه که تموم سالای تحصیلیت پراز نشاط و شادمانی و موفقیت باشه عزیزدلم و مثل همین سالا بتونی با خوشی همه پله های ترقی رو طی کنی . مطمئن باش مامان تا وقتی زنده هست همه جا یاور و پشتیبانت میمونه گل نازم...

جشنتون ساعت ٣ تا ٧ بعدازظهر بود و ما ناهار خونه باباجون بودیم از اونجا رفتیم خونه و تا آماده شدیم نیمساعتی از سه گذشته بود و تو همش استرس داشتی که الان جشن شروع شده و ما هنوز اینجاییم...اولش بابایی نمیخواست بیاد آخه تازه از سرکار اومده بود و خیلی خسته بود اما به عشق تو همه خستگیاشو فراموش کرد و با ما همراه شد.ممنونم همسری مهربونم! خیلی به تو خوش گذشت مخصوصا وسط برنامه هاتون که موسیقی پخش میشد یهو میدیدیم شروع به رقص و ... میکردین  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_ اما آخرش که شعر خداحافظی رو میخوندین همه رو به گریه انداخته بودین و فرشته جون تک تک شماهارو با چشمای خیس بوسید و خداحافظی کرد.راستش منم خیلی دلم گرفته بود آخه کیمیا هم همین مهد بود و تو عسلکم از دوسالگیت همین مهد بودی و من دیگه با تموم مربیای مهربون دوست بودم و وقتی فکر میکردم که دیگه باهشون مثل قدیم در ارتباط نیستم دلم میگرفت انشاالله همیشه ایام موفق باشند.

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

خوب دختر نازم فرشته خوشگل مامان شما هم یه سال دیگه رو پشت سر گذاشتی .دیگه داری کم کم واسه خودت خانمی میشی،بعضی وقتا که نیگای قد و قوارت میکنم با خودم میگم این همون کیمیای کوچیک منه که وقتی میخواست قایم بشه سرشو فقط یه جا قایم میکرد و میگفت من نیس و وقتی با کلک پیدات نمیکردمت خودت سرتو در میاوردی میگفنی آآآ من پیدا...فدات بشم چه روزایی رو با هم گذروندیم دختر نازم سعی کن همیشه همینجور ساده خودتو شاد نگه داری...۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩امسال یه کم سال مشکلی بود هم برای تو و هم من بیچاره که از دست خونسردیات کلافه میشدم اما با یه کوچولو افت تمومش کردی.معدل امسالت ٨٣/١٩ شد هرچند منو بابایی دوست داشتیم که بیست باشه اما خوب نشد و برای من همینکه خودت سالم و پرتحرکی کفایت میکنه ولی خودمونیم خودت راضی نبودی آخه قراربود اگه معدلت بیست شد برات یه گوشی بخرم که از دست دادیش انشاا... سال بعد عسلکم! راستی از این ترم دیگه خوارزمی نمیری و برات کانون ثبت نام کردم و بازم خدا میدونه روز امتحان تعیین سطحت من چه ترسی داشتم  هرچند میدونستم از پس امتحانشون خوب بر میای اما از بازیگوشی تو ترس داشتم که همیشه همه چیزو بلدی اما ... خدارو شکر ترم چهار افتادی و باید از ١٠تیر بری کلاس امیدوارم دخترکم که اینجا هم مثل خوارزمی نمره هات عالی باشن گل خوشبوی من.

دوشنبه سیزدهم خرداد آخرین امتحانت بود و ظهر همون روز با مامانی و عمه مریم یه مسافرت چهار روزه رفتیم خیلی خوش گذشت جای همه خالی اما دخترکم یه کم ناراحت بود چون قراربود عمع زهره هم با ما همراه بشن که چون ماشینشون درست شب قبل از رفتن خراب شد نتونستن بیان و کیمیای منم بخاطر فاطمه گرفته بود اما در کل مسافرت خوبی بود و برای بیرون کردن خستگی امتحانای شیرین دخترم لازم بود.یه روزش دایی هم با ما بود و ناهار رفتیم بیرون و چون محمد با شما دو تا وروجک بود اونروز حسابی بهتون خوش گذشت تا جاییکه قرار بود شب بریم پارک اما همینکه به خونه رسیدیم شما دو تا جوجوی من خوابتون برد یه خواب سنگین که حتی برای شام خوردنم بزور نشسته نگهتون داشتم.جمعه ظهرم بعد از ناهار به طرف خونه حرکت کردیم.

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

راستی از وقتی برگشتیم شما دو تا شیطونکو توی خونه تنها میذارم و میرم اداره اولاش با هم نمیساختین و هر دقیقه این گوشی من زنگ میخورد  اما الان چندروز شده که شکر خدا راه افتادین و توی خونه با هم کنار میاین خیال من راحت تر شده فقط بعضی روزا سینایی گیر میدی که منو ببر خونه باباجون یا خاله مریم که اونم با یه کم صحبت کردن قانع میشی و دیگه چیزی نمیگی گل پسرم فداتون بشم که شرایط این مامان گرفتار رو درک میکنین خیلی دلم میخواست منم مثل خاله مریم حداقل تابستون رو کنارتون باشم اما چه کنم که دست من کوتاه است و خرما بر نخیل...

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩Orkut Image 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

♥متین من♥
7 تیر 92 16:57
سلام دوست خوبم یک لحظه میای وب پسر من عکسشو ببینی واگه دوس داشتی بهش رای بدی ممنون میشم
کد 174 پیامک کنید به شماره 20008080200(دوهزار هشتاد هشتاد دویست)
یه دنیا ممنونم


چه پسر ماهی داری عزیزم...خداحفظش کنه.رای دادم ان شاا... گل پسر برنده بشه.