جوجه های شجاع مامان
نفسای من بازم از خودتون یه شجاعت فوق العاده نشون دادین .... قربونتون بره مامان....ماجرا از اونجایی شروع شد که هفته پیش دندونمو کشیده بودم و چون حالم زیاد خوب نیود بابایی به همراه سینایی رفتن بیرون که یه سری کارا رو انجام بدن و در همون اثنا چون پارساجونم رفته بود نمایشگاه مارای سمی...بابای مهربون آقا سینا رو برده بود دیدن اون نمایشگاه... شب که اومدی خونه با اینکه من خواب بودم اما اومدی بیدارم کردی و با هیجان کودکانه ات از نمایشگاه تعریف کردی و آخرشم گفتی چون عکس نگرفتم باید منو فردا ببری عکس بگیرم...خلاصه فردا و دو تا فردای دیگه گذشت و پریروز عصر چون منو بابایی به حرفت گوش ندادیم مخ خاله جونو سالادکردی و خاله طفلی شما دو تا عسلکو برد نمایشگاه...اما!اما قبل از اینکه برین بابایی بهتون گفت اگه سینا بره با مارا عکس بگیره براش یه موتور شارژی میخره و واسه دختر نازمم یه گوشی... وای از دست این بابایی مهربونتون اما با وساطتت من جوایزتون تقلیل پیدا کرد!آخه بابایی میگفت شما دو تا ترسو هستین و امکان نداره این کارو انجام بدین!!! اما من یقین داشتم شما دو تا عکسو میارین... خلاصه رفتین و با عکس برگشتین قربونتون برم که جایی که به نفعتون باشه هر کاری رو انجام میدین.اینم عکسای دخمل و پسمل نازم با مارای خوشگلشون!!!!