مسافرت چند روزه مامانی و سینایی
عزیز دل مامان پنج شنبه هفته پیش خیلی ناگهانی تصمیم به مسافرت گرفتم البته خودم و شما...آخه مامان جونو خاله مینا رفته بودن تهران ما هم یهو تصمیم گرفتیم بریم و بازم مثل همیشه شما رفیق مامان بودین و دخترک نازم با بابایی موندن...تجربه خوبی برات بود عزیزم چون هم با قطار رفتیم و هم با هواپیما و واسه تو که تا حالا با قطار مسافرت نرفته بودی خیلی جالب بود...توی کوپه قطار دائم از سر و کول ما بالا میرفتی ،دوتا دوستم پیدا کرده بودی و کل واگنو رو سرتون گذاشته بودین...امان از دست تو وروجک که هر جا میری شلوغی رو هم با خودت میبری...اما در کل خیلی آقا بودی و خیلی جاها با مامان راه اومدیو ازاین بابت ازتون متشکرم آقای من!تو هواپیما هم یه لحظه آرامش نداشتی و یه سره راه میرفتی و سوال میپرسیدی مامان بیچارههم مجبور بود تند تند جواب بده وگرنه... راستی از روز اولی که رفتیم تهران دائم میگفتی میخوام برم برج میلاد تا روز آخر بالاخره تونستیم بریم البته با دو تا از دوستای خوبم رفتیم و بازم کلی خوش گذشت هرچند تو توی تموم اون مدت همش میگفتی بریم بالاتر و انتظار داشتی که ببرمت سر آنتن مخابراتی برج ...اما آخراش پسر گلی شدی و بازم شروع به شیطنت کردی و انتظار داشتی همه جا منم همراهت باشم ... عکساشو برات میذارم گلکم...اونروز خیلی استرس داشتم چون پروازمون ساعت سه بود و ما تا ساعت یک هنوز به خونه نرسیده بودیم ... طفلی خاله ها هم خیلی اذیت شدن و ما از همین جا ازشون تشکر میکنیم واسه همه زحمتایی که کشیدن...دوستتون دارم!!!