مامان و جوجه هاش و ...
سيناي گلم امروز دقيقا 38 روز ميشه كه تو به مدرسه ميري .... خيلي شيطنت ميكني و من و بابايي رو سر مشق نوشتنت دق ميدي، خدا نكنه كه بالاتر از گل بهت بگيم اونوقت با اون اخماي شيرينت شروع به نوشتن ميكني و همون صفحه اي رو كه ما رو دق ميدادي بنويسي در عرض چند دقيقه و بدون استفاده از پاك كن تمومش ميكني...اما ماماني من دلم نمياد همش باهت دعوا كنم!!! هر روز صبحم كه از خواب بيدار ميشي ميگي من امروز نميرم مدرسه ببين سرما خوردمو حالم خوب نيست...خلاصه توي اين مدت حسابي منو درگير خودت داشتي عزيزدلم ...
كيمياي خوشگلمم امسال از سالاي پيش منو بيشتر درگير داري و ازاونجايي كه امسال درسات يه كم مشكلتر از بقيه سالها هست و تو هم هنوز همون خوي بيخياليتو داري...فكر كن من چي ميكنم با تو؟!!!امسال علاوه بر كلاس زبانت كه هميشگيه كلاس رياضي هم برات ثبت نام كرديم و تموم روزاي هفته رو بجز چهارشنبه ها كلاس درگيري قربونت برم كه هيچوقت اعتراضي هم نداري.گاهي وقتا فكر ميكنم كه اصلا مامان خوبي نيستم و براتون خيلي سخت ميگيرم اما چه كنم...
دوست دارم شما دو تا ستاره نازم هميشه درخشنده ترينا باشين و آسمون زندگي ماماني رو هم روشن و روشنتر كنين...نفس من هستين شما دو تا و زندگي بدون شما برام مفهومي نداره عاشقتونم گلاي نازم...
15 مهر دامادي عمو ايمان بود و با نرگس جون زندگي شيرينشونو شروع كردن عكساي اون شبو براتون ميذارم كه چه ماه شده بودين خيلي خوش گذشت خيليدو شب بعدشم عروسي رويا جون-دختر عموتون- بود و اون شبم خيلي خوب بود .اميدوارم همشون خوشبخت بشن و هرروز خورشيد عشقشون تابنده تر از روز پيش بشه ...