صدای حرف زدن خدا!!!
دیروز از عصر بارون زیبایی اومد و از اونجایی که من عاشق بارون و هوای بارونیم خیلی انرژی گرفتم.سحرم همینجور نم نم میبارید و خدا میدونه چه هوای مطبوعی شده بود.ممنونم خدای مهربونم!
اما سینای گلم ،امشب بعد از اینکه یه دوساعتی با کیمیا و فاطمه توی پیلوت بازی کردین،وقتی اومدی بالا من سرگرمه کارام بودم که رفتی کنار پنجره،به خاطر بارون دیروز هنوز هوا خیلی تازه اس و نسیم خنکی میومد،یه چند لحظه ای بیرونو تماشا کردی و بعدش به من گفتی :مامان میدونی چرا باد میاد؟منم چون میخواستم خودت جوابتو بدی گفتم نه مامانی تو بگو!میدونی چی گفتی شیرین زبونم؟ گفتی وقتی باد میاد یعنی خدا داره حرف میزنه وقتی که یواش میاد داره آروم حرف میزنه اما وقتی شدیده خدا داره بلند بلند حرف میزنه...الهی فدای اون دل پاکت بشم فرشته معصوم من... از خدا میخوام که همیشه همیشه همینجور دلت پاک و بی آلایش بمونه جوریکه همیشه صدای خدای مهربونو بشنوی و با تموم وجود حسش کنی عزیزکم!