بازم تولدتون مبارک شاپرکای نازم...
امسال تولدتون یه کم متفاوت با سالای پیش بود،تفاوتشم در این بود که به خاطر ماه رمضون دوبار واستون تولد گرفتیم یه بار همون روزش و یه باره دیگه هم دیروز که عید فطر بود...
اولین تولد مربوط به دختر گلم بود که همون شب دعوتیه خاله مریم بود و ما بعد از تالار رفتیم خونه باباجون،مامان جون مهربون بازم مثل همیشه ما رو شرمنده کرده بود و با همه کارایی که داشت واسه دختر نازم کیک پخته بود...مامان عزیزتر از جونم خیلی دوست دارم و تا زنده ام همیشه مدیون زحماتت هستم!
دومین هم مربوط به سینای نفسم بود که بازم زحمتشو خاله ندا کشیده بود.آخه اون شب افطار خونه خاله ندا دعوت بودیم و خاله جون مهربون واسه تولد تو و صدرای شیرین زبون که روز بعد از تو تولدش بود دو تا کیک خریده بود.خیلی زحمت کشیده بودن امیدوارم که بتونم روزی همه محبتای دوستای گلمو جبران کنم همه اونایی که با توجه به کار و مشغله روزانه ایی که دارن بازم برای من وقتی رو خالی میکنن عاشق همتون هستم...
و اما دیروز عید فطر بود،اول صبح که همراه شما دوتا فرشته و خاله مریم و پارسا عسلی و مامانی و مامانجونوباباجون رفتیم نماز عید،بعد از اونم صبحونه خونه باباجون دعوت بودیم و چه مزه ای داد خوردن صبحونه بعد از سی روز اونم دور هم،خدایا به خاطر تموم نعماتت هزاران هزار مرتبه شکر...ناهارم خونه مامانی دعوت بودیم و بعد از ناهار اومدیم خونه واسه تدارکات جشن تولد شما دو تا عزیزدلم!از اینکه میدیدم چه شور و هیجانی دارین و صدای خنده های شیرینتونو میشنیدم خیلی خوشحال بودم . امیدای زندگی من نمیدونین صدای خنده ها و بازیاتون چه انرژی به من میده ،نمیتونم احساسمو اون لحظه بیان کنم...قربونتون برم الهی امیدوارم همیشه همیشه مثل الان خنده ها و شادیاتون از ته دلای پاکتون باشه...راستی امسال دخترکم ابتکار به خرج داده بود و واسه تولدشون کارت دعوت درست کرده بود.اولین بار بود که از این کارا کردی پرنسسم و واقعا جالب در آورده بودی قربون اون دستای کوچیکت بشم من مامانی...