پسرم ، میوه دلم، تولدت مبارک...
سینای نفسم،عزیز دل مامان ... شش سال پیش در چنین روزی یک فرشته از فرشته های آسمونی از خدا اجازه گرفت و اومد قدم رو چشمان پدر و مادری بیقرار و منتظر گذاشت ...... شاپرک خوشگلم ساعت نه و نیم شب قدم های کوچکت رو بر زمین بزرگ خدا گذاشتی تا خدا با همه ی بزرگی وعظمتش لبخندی بر چهره مان بزند و زیباترین هدیه اش را تقدیممان کند ، خوش آمدی فرشته ی زیبایم.........
پسرم کاش میتوانستم ببینم و بدانم هر انچه در سینه ات در قلب کوچکت در کنارمان کاشته میشود ..... کاش میتوانستم همه ی قوانین دنیا را برای قلب پاک و بلوریت تغییر بدهم ... اینکه هرگز مجبور نباشی برای قوی شدن درد و رنج را تحمل کنی ...
پسرم تو هنوز خیلی کوچکی کاش میدانستی که حضورت... لمس دستان کوچکت... بوسیدن و بوییدن موهایت ...در اغوش گرفتن جسم کوچک و نحیفت چه ارامشی است برای من .... پسرم عزیز تر از جانم .... دنیا را زیبا ببین و مانند روزی که به این دنیا قدم گذاشتی پاک بمان ... نمیدانم چه روزی و چه زمانی این نوشته هایم را میخوانی ولی این را بدان که من و بابایی ازتمام دنیایمان میگذزیم تا دنیای تو را زیباتر بسازیم .... این را بدان که از لحظه لحظه ی خنده هایت ذوق کرده ایم و شاد بوده ایم ... پس برایمان بخند و شاد باش تا دنیا به رویمان بخندد .
دلبندم...برایت آرزومیکنم همیشه تو زندگیت قوی باشی و بدونی ضعف نابود کننده ترین خصلته...
آرزو می کنم همیشه دوست داشتنی و عاشق بمونی.........
گل نازم ....زلال باش!مهم نیست که قطره باشی یا دریای بیکران، زلال که باشی آسمان در تو پیداست...
پسرم......... شیرین ترین لحظه های زندگی از آن تو باد و خدای مهربانی ها نگهبانت عزیزتر از جانم....